عشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوونعشق رویایی من ،تمام زندگی من و بابایی ،بردیا جوون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
بهراد پسرک شیرین مابهراد پسرک شیرین ما، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

بردیـــ♥ـا و بهــ♥ــراد در آیینــ♥ــه

دلم گرفته...

شیشه ی عمر مامان... این روزا دلم خیلی گرفته.هر چقدر سعی میکنم خوش باشم نمیشه.حالا خوبه که ماه رمضونه و سرمون با افطار و سحر و فیلمای بیخود تلوزیون گرمه... و اینقدر روزها دیر میگذرن.انگار صد ساله بابایی رو ندیدم در حالیکه الان پانزده روزه که رفته.خدا کنه این روزها زودتر تموم شه.واقعا سخته...مخصوصا واسه من که وقتی خونه ام و بابایی مدرسه یا بیرون ، نزدیک اومدنش مثل دخترای چهارده ساله قلبم تاپ تاپ میکنه..بابایی دوست داره که من احساساتمو کنترل کنم و مثل یه خانم صبور ومنطقی این روزهارو بگذرونم و منم همه ی سعیمو میکنم.ولی....سخت. حتما با خودت فکر میکنی اینجا چه خبره که به من اینقدر سخت میگذره...نه عزیز مادر..اینجا خیلی خوبه .همه چی عالیه...
28 تير 1392

جشنواره نی نی وبلاگ

  بردیای گل‍ــــــــــــــــــــم تو جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده.ممنون میشم اگه لطف کنید و بهش رای بدین.با هر خط موبایل یه رای میشه داد.لطفا کد 151 رو به شماره 20008080200 ارسال کنید.از همه دوستای خوب بردیا جونم ممنونم.     ...
24 تير 1392

دیگه انگیزه ندارم...

سلام پسرک بلای من... از روزی که اومدیم اینجا تصمیم گرفتم حسابی بهت برسم و جبران روزهای نبودنم رو برات بکنم بلکه این وزنت یه تکونی بخوره. ولی.... بفرمایید ادامه ی مطلب هر روز برات به قول خودت کباب رستوران درست میکنم و یه عالم خوراکی های دیگه...تا اومدی یه ذره جون بگیری و یه پر گوشت بهت اضافه بشه مریض شدی.سرما وردی و تب کردی اونم توی تابستون.نمی دونم چرا اینجوری شدی.الان دیگه خوب شدی اما دیروز و پریروز و پریشب منو کشتی.بیشتر از چهل درجه تب داشتی.تا صبح دوتاییمون بیدار بودیم.صبح هم با بابا جون بردیمت دکتر که گفت :گلوت چرک کرده و باید پنی سیلین بزنی.منم که در نبود بابایی هیچ اعتماد به نفسی ندارم و با کوچکترین تلنگری اشکم در میاد،...
23 تير 1392

درد دل 20...بن بن بن...

                                          سلام عزیز دلم...                     پسرک شیرینم... الن یه چند وقتی هست که داریم باهم بن بن بن کار میکنیم.هر وقت که میلت میکشه میگی: مامانی بزن بریم بن بن بن....اما چی بگم از شیطونیهات.به راحتی میتونی یه آدم کاملا نرمال و آروم رو دیوونه کنی چه برسه به من که.... وقتی کارتهارو نشونت میدم مزه ریختنت گل میکنه: عکس اسب رو بهت نشون میدم.میگم این چیه؟ میگی: شتره دیگه!!! میگم: مامانی این اسبه. میگی: ما که ...
21 تير 1392

روزای اول ....

سلام به پسرک ناز و باهوش خودم... این پست خبرای روزایی که تازه رسیدیم و بابایی هنوز برنگشته بود خونه.... یه روز من و بابایی تنهایی رفتیم صومعه سرا و برای شما یه کیک کوچولو گرفتیم تا دوباره کنار خانواده من برات تولد بگیریم.همون شب عمو ایوبم با خانواده اش اومدن اینجا و ما هم همون شب بدون آمادگی های لازم تولدت رو برگذار کردیم.خیلی خوب بود و بهت خیلی خوش گذشت.خاله ها ت و دختر عموهام حسابی برات رقصیدن و جیغ و دست وشادی به پا کردن.شما هم کلی رقصیدی.رقصت هم به این شکله که باسرعت زیاد دور خودت میچرخی و دستاتو توی هوا تکون میدی.من که عاشق رقصتم. فشفشه هم روشن کردی و با عمو تمام بادکنک هارو ترکوندین.شب خوبی بود و خوش گذشت... یه روز...
19 تير 1392

بابایی جووووون...

  بردیا جووووونم.....                                                                       بابایی رفت فریمان. ..به علت پایین بودن شدید سرعت اینترنت و سر و صداهای فراوان اینجا ، بابایی برگشت خونه خودمون تا بتونه تمرکز کنه و کارهای پایان نامه اش انجام بده .جاش خیلی خیلی خالیه.الان سه روزه رفته....
15 تير 1392

نظر سنجی

از طرف نگار جون مامان آقا عرفان به نظرسنجی دعوت شدم...                                    1 -اگر ماهی از سال بودم؟ اردیبهشت   2-اگر روزی از ه فته بودم؟ همیشه عاشق چهارشنبه ها بودم.چون کلاس خط داشتم. 3-اگر عدد بودم؟ 20...وقتی شاگردام میگیرن. 4-اگر نوشیدنی بودم؟ چای 5-اگر ثواب بودم؟ سرپرستی همه بچه های کار. 6-اگر درخت بودم؟ یه درخت بزرگ جنگلی.از اینا که چترشون بازه بازه. 7-اگر میوه بودم؟ انار   8-اگر گل بودم؟ فقط نرگس شیراز   9-اگر آب و ه...
1 تير 1392
1